مي دويم وميدويم تا جايي كه Ù†ÙØ³ كم مي اوريم براي زنده ماندن ! در يك دوي ماراتن در امتداد جاده اي كه ته ندارد! مي دويم Ùˆ ØØªÙŠ ÙØ±ØµØªÙŠ Ø¨Ù‡ خود نمي دهيم كه بايستيم Ùˆ Ù†ÙØ³ÙŠ ØªØ§Ø²Ù‡ كنيم . ايستادن توي سرمان بخورد ØØªÙŠ Ù†Ú¯Ø§Ù‡ÙŠ به اطراÙمان نمي اندازيم در جاده اي كه در ان مي دويم .درختاني زيبا، آدمياني غمگين، آدمياني شاد، پرندگاني در پرواز Ùˆ …. هيچكدام را نمي بينيم . Ùقط مي دويم براي زنده بودن ! قدري تامل كنيم! ايا نمي خواهيم زندگي كنيم ØŸ( زندگي ابتني كردن در ØÙˆØ¶Ú†Ù‡ اكنون است) . اگر مي خواهيم زندگي كنيم قدري آهسته تر قدم برداريم . Ù„ØØ¸Ø§Øª زيباي زندگي در ارامش است كه ØØ§ØµÙ„ مي شود .( زندگي بال Ùˆ پري دارد با وسعت مرگ پرشي دارد اندازه عشق). قدري بيشتر ببينيم اطراÙمان را . چيزهاي كوچك ولي زيبا: (زندگي ÙŠØ§ÙØªÙ† دهشاهي در جوي خيابان است)ØŒ لبخندي بر لب، اشك شوقي بر چشم، دستان Ù¾Ø±Ù…ØØ¨ØªÙŠ Ø¨Ø± هم ØŒ دست نوازشي بر سر ØŒ ترمزي كوچك براي عبور عابري خسته از خيابان، طراوت Ú¯Ù„ زيباي باغچه خانه،( بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را)ØŒ اعتمادهايي كه ديگر كمتر مي بينيم، (خوب بود اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود) ØŒ ديدن Ùيلمي زيبا، Ùيلمهايي كه هر چند آنها نيز شتاب Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند براي جا نماندن از ماراتون زنده بودن ولي باز ما را به ياد زيباييها يي مي اندازند، اگر انها را با تامل Ùˆ سرعت كم نگاه كنيم! گر Ú†Ù‡ درanother Cinderella story بجاي ÙƒÙØ´ يك mp3 player در ميهماني جا مي ماند !ولي در adam دختر نقش شازده كوچولو را براي پسرÙيلم بازي مي كند Ùˆ او كه مي خواهد خودش باشد Ùˆ زندگي كند را با Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…ÙŠ جديد آشنا مي كند تا بتواند جاي خود را در دنيا پيدا كند Ùˆ آنگونه كه دوست دارد زندگي كند . . در all about steve دختر خل Ùˆ Ú†Ù„ ! Ø·Ø±Ø§Ø Ø¬Ø¯ÙˆÙ„ در يك روزنامه Ù…ØÙ„ÙŠ چون مي خواهد زندگي كند Ùˆ صادقانه آنچه هست باشد Ùˆ جدول زندگيش را كامل كند در انتهاي Ùيلم به قهرماني تبديل مي شود تا بدانيم كه Ùقط لازم است جاي خود را در جدول زندگي پيدا كنيم . ….
گام را آهسته تر كنيم .با دقت نگاه كنيم . اين مسير را يكبار طي مي كنيم . اين زندگي يكبار مصر٠است ! تعبيري كه annie دختر كوچك مرد ماهيگير Ùيلم ondine بكار ميبرد. زندگي يكبار مصرÙ! زندگي يكبار مصرÙ! … مي دويم Ùˆ خيلي چيزها را نميبينيم . آهسته قدم برداريم Ùˆ زندگي كنيم Ùˆ لذت ببريم از اين زندگي يكبار مصرÙ!!!Â
…Ø±ÙˆØ Ù…Ù† در جهت تازه اشیا جاری است.
Ø±ÙˆØ Ù…Ù† Ú©Ù… سال است.
Ø±ÙˆØ Ù…Ù† گاهی از شوق، سرÙه‌اش می‌گیرد.
Ø±ÙˆØ Ù…Ù† بیکار است:
قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.
Ø±ÙˆØ Ù…Ù† گاهی، مثل یک سنگ سر راه ØÙ‚یقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را Ø¨ÙØ±ÙˆØ´Ø¯ به زمین.
رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من Ù…ÛŒâ€ŒØ´Ú©ÙØ¯.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن.
مثل بال ØØ´Ø±Ù‡ وزن Ø³ØØ± را می‌دانم.
مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی.
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد.
Ùˆ نمی‌خندم اگر ÙلسÙه‌ای ØŒ ماه را نص٠کند.
من صدای پر بلدرچین را می‌شناسم،
رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.
خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید،
سار کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد،
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی‌ جذبه دستی است که می‌چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم ØØ´Ø±Ù‡.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی ØØ³ غریبی است Ú©Ù‡ یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر Ø±ÙØªÙ† موشک به ÙØ¶Ø§ØŒ
لمس تنهایی «ماه»،
Ùکر بوییدن Ú¯Ù„ در کره‌ای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی ÛŒØ§ÙØªÙ† سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده Ùˆ یکسان Ù†ÙØ³Ù‡Ø§Ø³Øª.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، Ùکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟
Ú©Ù‡ چرا می‌گویند: اسب ØÛŒÙˆØ§Ù† نجیبی است، کبوتر زیباست.
Ùˆ چرا در Ù‚ÙØ³ هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم‌ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژه‌ها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید Ø±ÙØª.
Ùکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید Ø±ÙØª.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، ØØ±Ù زد، Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± کاشت
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در ØÙˆØ¶Ú†Ù‡ «اکنون» است.
رخت‌ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه ی لک لک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذائقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز.
صبØâ€ŒÙ‡Ø§ نان Ùˆ پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاخته‌ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.
و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه دریاها.
و نپرسیم کجائیم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
Ùˆ نپرسیم Ú©Ù‡ Ùواره اقبال کجاست؟
Ùˆ نپرسیم چرا قلب ØÙ‚یقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته‌اند.
پشت سر نیست ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ زنده،
پشت سر مرغ نمی‌خواند.
پشت سر باد نمی‌آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه ÙØ±Ùره‌ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساØÙ„ صد٠سرد سکون می‌ریزد.
لب دریا برویم
Â
.
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوات را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را Ø§ØØ³Ø§Ø³ کنیم.
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
دیده‌ام گاهی در تب، ماه می‌آید پایین،
می‌رسد دست به سق٠ملکوت.
دیده‌ام ، سهره بهتر می‌خواند.
گاهی زخمی که به پا داشته‌ام
زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است.
گاه در بستر بیماری من، ØØ¬Ù… Ú¯Ù„ چند برابر شده است.
Ùˆ ÙØ²ÙˆÙ†â€ŒØªØ± شده است، قطر نارنج ØŒ شعاع ÙØ§Ù†ÙˆØ³.
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از ØµØ¨Ø Ø³Ø®Ù† می‌گوید.
مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان.
مرگ در ØÙ†Ø¬Ø±Ù‡ سرخ – گلو می‌خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی Ø±ÛŒØØ§Ù† می‌چیند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد.
و همه می‌دانیم.
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است.
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای
صدا می‌شنویم.
پرده را برداریم:
بگذاریم Ú©Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ هوایی بخورد.
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می‌خواهد بیتوته کند.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
Ú©ÙØ´â€ŒÙ‡Ø§ را بکند، Ùˆ به دنبال ÙØµÙˆÙ„ از سر گل‌ها بپرد.
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند.
چیز بنویسد.
به خیابان برود.ساده باشیم
.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک، چه در زیر درخت.
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ،
کار ما شاید این است
Ú©Ù‡ در Â«Ø§ÙØ³ÙˆÙ†Â» Ú¯Ù„ سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبØâ€ŒÙ‡Ø§ وقتی خورشید، در می‌آید متولد بشویم.
هیجان‌ها را پرواز دهیم.
روی ادراک ÙØ¶Ø§ØŒ رنگ، صدا، پنجره Ú¯Ù„ نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی». ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی Ù…ØØ¨Øª برویم.
در به روی بشر Ùˆ نور Ùˆ گیاه Ùˆ ØØ´Ø±Ù‡ باز کنیم.
کار ما شاید این است.
Ú©Ù‡ میان Ú¯Ù„ Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± Ùˆ قرن
Ù¾ÛŒ آواز ØÙ‚یقت بدویم
Â